چقدر ساکت شده است...
من ِ این روزها...
چقدر صبور شده است...
انگار...
من ِ این روزها...
دلش گرفته است؛
از آشفتگی سالهایی که آمده و بازگشته و دور زده و برگشته...
و مدتها نمیدانسته که کجاست.
من ِ این روزها...
دارد دنبال خودش می گردد...
نگران نباش!!!
من ِ این روزها...
خودش را که پیدا کند...
باز دوباره سرزده برمی گردد...
و گوشه دنج ِ همین کلمات...
برایت لالایی باران می خواند.
پس قرارمان باز دوباره همین جا...
میان همین کلمات...
.
.
پی نوشت:
وَ فِی اْلأرْضِ آیاتٌ لِلْمُوقِنینَ وَ فِی أنْفُسِکُمْ أفَلا تُبْصِرُونَ؛