اسلایدر

سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تکراری نیست به شرطی که تا آخرش رو بخونی! (ان الله مع الصابرین)

حافظ:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را 

به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا

صائب:

اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پارا
هر آنکس چیزمی بخشد ز مال خویش می بخشد

نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را 
 شهریار:

 اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
 به خال هندویش بخشم تمام روح اجزا را
 هر آنکس که چیز می بخشد بسان مرد می بخشد
  نه چون صائب که می بخشد سر و دست و تن و پا را
 سر و دست و پا را به خاک گور می بخشند
نه برآن ترک شیرازی که برده جمله دلها را
دریایی:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
خوشا بر حال خوشبختش، بدست آورد دنیا را
نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را
مگر بنگاه املاکم؟چه معنی دارد این کارا؟
 و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلأ 
که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را
نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را 
فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟


  
میرحسینمشاییاحمدی نژاد
بالاخره پس از ده ماه تونستم مجوز این مطلب رو از چیز بگیرم....

بگم ،بگم، بالاخره مجبور شدم که بگم. بگم که دانشگاه کم کم چیزم1 رو در آورد چونکه چیزهای2 که به من می گفتند خیلی چیز3 دار بود و با چیز4 اساتید جفت و جور بود. مثلا بعضی هاشون می گفتند که چیز5 مشایی توی چیزمون6 نمی ره یا
ادامه مطلب...

  

بشکه

بشکه نفت  

بشکه نفتی داخل انبار بود / سالن انبار تنگ و تار بود

عصر جمعه حول و حوش شیش و هفت / برق سالن اتصالی کرد و رفت

عده‌ای هم جمع بودند از قضا / صف کشیده تا کنار پله‌ها

یک به یک می‌آمدند و با ادب / لمس می‌کردند و می‌رفتند عقب

لمس می‌کردند مردان و زنان / هر کسی چیزی گمان می‌برد از آن
ادامه مطلب...

  

تو ای بیمار نادانی چه هذیان و هدر گفتی
به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خر گفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

ادامه مطلب...

  

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه آمد و در جا وزیر کشور شد...


  
ثریا

عشق چیست ؟

شاگردی از استادش پرسید عشق چیست ؟ در جواب گفت : به گندمزار برو پرخوشه ترین شاخه را بیاور.اما در هنگام عبور از گندمزار نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!

شاگرد به گندمزار رفت و پس از مدت طولانی بازگشت ، استاد پرسید چه آوردی ؟ و شاگرد با حسرت پاسخ داد هیچ ! هرچه جلوتر رفتم خوشه های پرپشتتر میدیدم و به آمید پیدا کردن پرپشتترین خوشه تا انتهای گندمزار رفتم . استاد گفت : عشق یعنی همین !

شاگرد پرسید پس ازدواج چیست ؟ استاد گفت : به جنگل برو و تنومند ترین درخت را بیاور  . اما به یاد داشته باش که باز هم نمی توانی به عقب برگردی !

شاگرد رفت و پس از مدت کوتاهی باز گشت ، استاد پرسید که شاگرد را چه شده و او در پاسخ گفت : اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم . ترسیدم که اگر باز جلوتر روم دست خالی برگردم . استاد گفت : ازدواج یعنی همین !


  
ثریا

اهل دانشگاهم

مانده ام من چه کنم

گاهگاهی واحدی می افتم

       تا به قول استادی قوی پایه شوم
ادامه مطلب...

  

می فروشی گفت کالایم می است

رونق بازار من ساز و نی است

من خمینی دوست می دارم که او

هم خم است و هم می است و هم نی است

شعر از مقام معظم رهبری


  
   مدیر تارنما
ثریای کویر ایران
عجب عدالتی! من از دل می نویسم؛ تو با چشم می خوانی، تازه اگر بخوانی... اگر...
خبر مایه
آمار تارنما

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :10
کل بازدید : 481294
کل یاداشته ها : 103


طراحی توسط Sorayya.ir